تلویزیون سه تولیدکننده پرکار طنز به خود دیده است،؛ مهران مدیری، رضا عطاران، و سیروس مقدم با سریال پایتخت، (البته نام سروش صحت به دلیل همانندی مؤلفههای آثارش به مهران مدیری حذف شد).
به گزارش خبرآنلاین، روزنامه کیهان نوشت: مؤلفههای طنز مهران مدیری غلط و سرمایهگذاری روی آن شکست است.
طنز مهران مدیری نسبت حداقلی پیدا میکند با زیست جغرافیایی و فرهنگی ایران و فارغ از خوب و بد فرهنگی این تصمیم، این سیاستِ خلق یک جهان فانتزی انتزاعی، از جذابیت طنز میکاهد. طنز مدیری بسیار مخاطب کمتری دارد از پایتخت، چراکه من ایرانی خودم را در طنز مدیری نمیبینم، فرهنگم را نمیبینم، زیست جغرافیایی انس گرفته شهر و کشور را نمیبینم!
در طنز مدیری، معمولا دکورها مصنوعی هستند و میتواند هرجای جهان باشد، اسامی افراد به هیچوجه به زیست میلیونها ایرانی که نام مذهبی دارند نزدیک نمیشود، رنگ لباسها گاهی عجیب و غیرمتعارف است که ما آنها را در جامعه نمیبینیم، ما عمدتاً نمایی از زیستبوم ایران را هم نمیبینیم، شخصیتها هم طنزشان با مولفه شدید اغراق شده همراه است و غیر واقعی، یعنی همه چیز فانتزی است و ما نمونه آدمهای سریال مدیری را نمیتوانیم درجامعه با دست نشان دهیم، برخلاف «پایتخت» که بخشی از جذابیت، این همانی شخصیتها با نمونههای کنار و دور و بر خودمان است.
مدیری اگر بخواهد با فرهنگ ایرانی نسبتی برقرار کند، آن نسبت تحقیر است. برره کجاست؟ اگر ایران نیست چرا لباسها ایرانیاست؟ چرا شمایل روستا ایرانیاست؟ چرا مردان، گیوه ایرانی به پا دارند و به عرف روستاهای ایران، محله بالا و پایین و… وجود دارد؟
در «شبهای برره» ما تماماً به حماقت ببرهایها میخندیم؛ نقطه طنز، خریت تمام مردم آن روستا است، هیچکس از اهالی عقل درستی ندارد، اما منجی کیست؟ تنها باسواد عشق فرانسه اصطلاحاً نسل اول روشنفکری فرنگ رفته که عاقل است و فهمیده اما آمده تا مردم احمق و همیشه نفهم و بدوی برره که مثلاً ایران نیست را آدم کند، که آخر هم نمیتواند و کشش تمام ماجراها بلاهت مردم با شمایل ایرانی و کلافگی روشنفکر عشق فرانسه کتوشلوار اروپایی پوشیده است. او روزنامه میآورد برای این مردم بیسواد و آنها روزنامه را به جای خواندن به بز میدهند و…
در «پاورچین» هم پدر با شمایل روستایی (پدر فرهاد) زورگو، توطئهچین و غیرمعقول است و رفتار کلافهکنندهای دارد…
مولفه دیگر مدیری طنز سلبی است. مدیری فقط تمسخر میکند و انتقاد، جمله قبل را مجدد بخوانید؛ مشکل این کلمه است: «فقط». نهایتا چه چیز «بد» است موضوع است و چه چیز «باید» باشد و چگونه باشد مطرح نیست.
شما هیچ شخصیت قابل اتکایی را نمیبینید، چرا؟ مگر قرار است «چه چیز بهتر است» را ببینیم؟
این همان مسئله سینمای روشنکفری ماست: چگونه باید را به دلیل فقر گفتمانی دنبال نمیکند و چگونه هست را یا روایت میکند و یا مسخره و نقد، همین. طنز مدیری صرفاً برای نفی چیزی است و نه اثبات و یا ترویج آن، لذا از طنز او چگونگی خانواده خوب و همدل و… شوخی است! سلب میتواند بخشی از یک اثر باشد اما نه مطلق آن.
طنز مدیری تلخ و فاقد لحظات انسانیاست. در طنز غیر واقعگرا و فانتزی مدیری، ما لحظه دراماتیک یا انسانی نمیبینیم، از همان لحظاتی که در دنیای واقعی به دنبال آن میگردیم. طنز سلبی صرفاً انتقادی مدیری مطلقاً، مطلقاً میل ندارد طرف هیچکدام از این صفات انسانی و اخلاقی برود، لذا بخش بسیار مهمی از آن چیزهایی که آدمها را به وجد میآورد در فیلمهای او نیست! یعنی حتی از بعد جذابیت هم نگاه کنیم این کار خطاست، چه رسد به آنکهشان تبلیغی و ترویجی رسانه را ملاک قرار دهیم که نمایش این صفات فارغ از جذابیت، تبلیغ این صفات نیز هست و در عمده کارهای شمای کارگردان هیچ تلاشی برای ترویج این صفات نشده است.
در مقابل، ما طنزهای رئال و واقعنمایی (غیرفانتزی) را داریم که با زیست مردم، کشور و فرهنگ ارتباط برقرار میکنند. طنزهای رضا عطاران و پایتخت (از چند سریال طنز محمدحسین لطیفی گذر شد به دلیل همخوانی مؤلفههای این آثار با پایتخت). سریالهای «خانه به دوش»، «متهمگریخت» و… از عطاران از گونههای طنز مورد استقبالی است که دلیل عمده آن نمایش چهره قشر معمولی است؛ چراکه فضای بصری و آدمها را میتوانیم دور و بر خودمان ببینیم.
عطاران در آثارش مردم عادی گاه متوسط یا فقیر را نشان میدهد اما فقرشان سربلند نیست. برایمان جذاب است که شبیه مان را میبینیم اما در سریالهای عطاران عمدتاً خانواده آشفته است و مستحق ترحم و خندیدن. ما به رفتار قرین عقده از فرط فقر اعضای خانواده میخندیم، عمدتاً خانواده فقیر شلخته، کمی احمق و بیاعصاب است و لحظات طنز از ضعفهای رفتاری و شخصیت و آگاهی خانواده فقر خلق میشود، ما به سادگی و نفهمی خانوادههای طنز عطاران ترحم میکنیم و میخندیم ولی نه الگو هستند و نه دوست داریم جای آنها باشیم، آنها فقط خبیث نیستند اما ساده، کمی نفهم، شلخته و بیسلیقه چرا.
بهانهتراشی قصه برای لمس و یا خلق صفات انسانی در طنز عطاران خیلی نیست، با اینکه جمعبندی کارگردان این باشد: دیدید زندگی فقیرانه ماشالا در خانه به دوش از اسلان پولدار بهتر بود! فقر و معمولی بودن خانواده ماشالا عزتمند نیست اصلا و این بزرگترین نقطه ضعف این سریال است.
پایتخت در باب مؤلفه شبیه طنزهای عطاران است، نه صرفاً سلبی است و نه فانتزی و غیررئال اما در این مولفهها چندین گام جلوتر است. بررسی مؤلفههای پایتخت، وقت جداگانهای میطلب که با مطالب بالا حدس آن خیلی هم مشکل نیست.
پایتخت سعی کرده است با زیست فرهنگی مذهبی و جغرافیایی نسبت خیلی بیشتری را برقرار کند.
مردم خودشان را میبینند البته با کمی اغراق شاید، این عمده جذابیت است، دین، رسوم و شهر و کشورشان مسخره نمیشود، ما در پایتخت احساس غربت نمیکنیم چراکه رد و نشان فرهنگ و جغرافیای ما در فیلم به وفور دیده میشود، بدون تمسخر و تحقیر نماها و رسوم.
در «پایتخت۷» خانه ساده اما زیبا و چشمنواز است و البته سنتی و ایرانی. خانوده معمولی ترحمبرانگیز و احمق و عقدهای نیستند با اینکه بالاشهرنشین و لاکچری محسوب نمیشوند، معمولی هستند و نقطه طنز عمداً حماقت و ضعفهای شخصیتی خیلی منفی نیست، عمدتاً حوادث بیرونی است. پایتخت سعی ندارد شما نسبت به خانواده فقیر یا متوسط معمولی ترحم کنید (فقر نسبتاً سربلند).
پایتخت بهانه میتراشد برای نمایش صفات انسانی و اخلاقی والا، چه برای ترویج و چه برای جذابیتِ آن چیزی که مورد پسند همه است، یعنی ایثار و… مرور کنید: سقوط ماشین همراه با پنجعلی به دره، درگیری نقی و داعش، فینال کشتی، حمله خرس و… جایجای پایتخت بهانه است برای جمع شدن خانواده.
ختم کلام:
پایتخت مورد پسند مردم است چراکه مانند سینمای روشنفکری مخاطبآزار نیست، در سینمای روشنفکری همه افراد کوتاه قد و غیرقابل اتکا هستند و آن چیزهایی که در واقعیت، من مخاطب را به وجد میآورد در آن نیست، چه چیز مرا به وجد میآورد؟ احترام، ایثار، محبت، رشادت و…
همه این نیتها و مؤلفههای مذکور پایتخت بدون پرداخت ریزبافت و هنرمندانه قرین وسواس تیم تولید و کارگردان و نویسندگان آن محقق نمیشد، نیت خوب اثر خوب نمیسازد، هنر نیاز دارد که پایتخت سعی آن را کرده است.
۲۳۳۰۲
منبع: خبرآنلاین