حسین قره _ مهسا بهادری: تلویزیون ایران روزگاری مرجعیت بیچونوچرای رسانهای در کشور را در اختیار داشت. رسانهای که نهتنها محلی برای انتقال اخبار و تحلیلها بود، بلکه فضایی برای پرورش و معرفی استعدادهای فرهنگی و هنری محسوب میشد. اما در یک روند تدریجی، این رسانه مسیر افول را طی کرد؛ آنهم نه به دلیل کمبود منابع یا نبود زیرساختهای فنی، بلکه به دلیل رویکرد مدیریتی بسته و تنگنظرانهای که خلاقیت را سرکوب و جایگاه آن را بهشدت تضعیف کرده است.
رضا درستکار در این گفتوگو، تصویری از وضعیت بحرانی صداوسیمای ایران ارائه میدهد؛ سازمانی که نهتنها در جذب مخاطب ناکام مانده، بلکه به دلیل سیاستهای مدیریتی بسته و تنگنظرانه، بسیاری از چهرههای فرهنگی و رسانهای را حذف کرده است. او تأکید میکند که مشکل تلویزیون، صرفاً کمبود بودجه نیست، بلکه نحوه مدیریت آن است. در شرایطی که بودجه این سازمان از منابع عمومی تأمین میشود، همچنان با کاهش مخاطب مواجه است و بهجای اصلاح مسیر، بیشتر به نظارت و محدودیتهای سلیقهای روی آورده است.
درستکار که منتقد سینما است و در دوره چهل و سوم هم داور جشنواره فجر بوده و دیدگاهش نسبت به این جشنواره در بخش اول مصاحبه مطرح کرده است.حالا در تحلیل تلویزیون به نکاتی کلیدی اشاره میکند که میتواند بهعنوان چکیدهای از دلایل اصلی بحران صداوسیما تحلیل شود: عدم پذیرش نقد، بیتوجهی به بازخوردها، ترس از چهرهسازی، فاصله گرفتن از نیازهای فرهنگی مردم و رقابت غیرحرفهای با پلتفرمهای نوین. اما ریشه این مشکلات را باید در نوع نگاهی جستوجو کرد که «حاکمیت رسانهای» را جایگزین «جذب مخاطب» کرده است.
البته یکی از مهمترین انتقادات درستکار به تلویزیون، تلاش این رسانه برای جلوگیری از چهرهسازی است. او معتقد است که این سازمان میترسد افراد محبوب شوند و دیگر در اختیارش نباشند، بنابراین به جای پرورش استعدادهای جدید، آنها را حذف کرده است. اما این سیاست نتیجه معکوس داده؛ چهرههایی مانند عادل فردوسیپور، پس از حذف از تلویزیون، محبوبیت بیشتری پیدا کردهاند.
در ادامه متن کامل مصاحبه رضا درستکار درباره عملکرد تلویزیون را میخوانید.
اگر موافق باشید، از تلویزیون شروع کنیم و تلفیق آن با جشنواره و سینما. به نظر شما، اگر امسال سریال «موسی» ساخته نمیشد و به جشنواره نمیآمد، تلویزیون اثری داشت که به آن افتخار کند یا بگوید این اثر متعلق به ماست؟
بر اساس روندی که تلویزیون در سه سال گذشته طی کرده، میتوان گفت که این رسانه در یک مسیر نزولی قرار دارد. این موضوع چیزی نیست که من بخواهم از خودم بگویم؛ بلکه مخاطبان، برنامهها و حتی چهرههایی که از دست داده بیانگر این موضوع است. اما مهمتر از همه، مسئله اعتماد است. اعتماد چیزی نیست که در یکشب به دست بیاید، سالها زمان میبرد؛ اما متاسفانه تلویزیون این اعتماد چند ساله را از دست داده و این موضوع را هم بهوضوح پذیرفته و رسماً اعلام میکند که برای همان درصد اندک ۵، ۶ یا ۷ درصدی از مخاطبان برنامه میسازد. این یعنی دیگر نگرانیای بابت از دست دادن مخاطبانش ندارد، البته مخاطبی هم مباقی نمانده. برنامههای مذهبی آن نیز تغییر ماهیت دادهاند، بهطوری که مذهب را به سرگرمی تبدیل کردهاند. دو روحانی در برنامهها حضور دارند که میخوانند، میرقصند و شعر میگویند تا دین را به زعم خودشان به زبان سادهتر بیان کنند. حتی برنامههایی با حضور دختربچهها ساخته میشود که به نظر من بسیار نادرست است، اما کسی هم گوشش بدهکار نیست.
در نتیجه، تلویزیون دیگر چیزی بهعنوان تولید محتوای فکری و فرهنگی ندارد. اگر «موسی» هم ساخته نمیشد، تلویزیون باز هم رویکرد منفی خود را نسبت به جشنواره حفظ میکرد. این رسانه به دست یک طیف خاص اداره میشود که هیچ تعارفی با کسی ندارند و بهوضوح در برابر جریانهای فرهنگی جبهه میگیرند. مهم نیست که آن طرف حقیقت را میگوید یا نه؛ تلویزیون کار خودش را میکند، چون از تقابل و مخالفت، اعتبار کسب میکند.
تلویزیون ایران محکوم به تغییر و پیشرفت است. وقتی حتی تلویزیون خصوصی طالبان در افغانستان از تلویزیون ایران جلوتر است، یعنی ما خیلی عقب ماندهایم
شما به تعارض در نحوه بیان مفاهیم دینی در تلویزیون اشاره کردید. یعنی میخواهند دین را به شیوهای عرضه کنند که خودش با اصل پیام آن در تضاد است. این وضعیت را در برنامهسازیهای مختلف دیدهایم، جایی که یک برنامه حتی میتواند نتیجهای ضد خود داشته باشد. فکر میکنید راه سومی برای این شرایط وجود دارد؟
ببینید، اقبال عمومی از تلویزیون از بین رفته و در این شکی نیست. مرجعیت رسانهای آن از دست رفته است و حالا حتی طیف مذهبی هم دیگر نمیتواند برخی از این برنامهها را بپذیرد. یعنی آنها دارند مخاطبان سنتی خود را هم از دست میدهند. پیش از این هم گفته بودم که تلویزیون ایران نقش یک رسانه حاکمیتی را ایفا میکند، یعنی بدون ملاحظات رسانهای، بیپرواتر از همیشه درباره موضوعات نظر میدهد، جبههگیری میکند و عمل میکند. در این وضعیت، هدف اصلی آنها دیگر جذب مخاطب نیست، بلکه حفظ ساختار و دیوارهای حاکمیتی است. اما مشکل اینجاست که وقتی اعتماد را از دست داده، در واقع تمام سرمایه رسانهای خود را از دست داده است.
تلویزیون برای اینکه نفوذپذیر شود و دوباره اعتماد مردم را جلب کند، باید اول از خودش شروع کند. این اتفاق نیفتاده، بلکه اوضاع بدتر هم شده است. شما باید برنامههایی بسازید که مردم را پای تلویزیون بنشانید و اعتمادشان را جلب کنید. اما وقتی خودتان به مخاطب اعتماد ندارید، او هم به شما اعتماد نمیکند.
یکی از بدترین اتفاقاتی که افتاده، این است که مدیران تلویزیون گاهی از روی لجاجت تصمیمگیری میکنند. مثال سادهاش اینکه، همه مردم در ماه رمضان دوست دارند ربنای شجریان را بشنوند. خب، آخر ربنای شجریان چه مشکلی دارد؟ الان یکی از بازیگران زن از ایران رفته و در خارج زندگی میکند، اما در سریال امام علی (ع) بازی کرده است و شبکه یک قبل از اذان آن را پخش میکند. اگر قرار باشد تلویزیون یک معیار مشخص داشته باشد، باید تصمیمش در همه موارد یکسان باشد. اگر آن بازیگر نباید دیده شود، چرا سریالش را پخش میکنید؟ و اگر پخش میشود، چرا ربنای شجریان را پخش نمیکنید؟
این یک نمونه از سیاستهای دوگانه و سلیقهای در تلویزیون است. شجریان فقط یک خواننده نبود؛ او یک نماد فرهنگی بود. حالا یک ربنای ساده خوانده که مردم دوستش دارند، اما تلویزیون با لجاجت آن را پخش نمیکند. مدیران این رسانه فکر میکنند که اگر آن را پخش کنند، اتفاق خاصی میافتد. اما در واقع، همین تصمیمهای نادرست علیه خودشان عمل میکند.
یعنی معتقدید که تلویزیون برخلاف جریان طبیعی مخاطب حرکت میکند؟
دقیقاً، مدیران تلویزیون خودشان هم به آنچه که میسازند باور ندارند. وقتی شما به محصول رسانهای خود ایمان نداشته باشید، مخاطب هم به آن اعتماد نمیکند. من که سالها در رسانه بودهام، دیگر بهصورت کلی تلویزیون نگاه نمیکنم. مگر اینکه بخواهم فوتبال ببینم، که البته آن هم ارتباطی به تولیدات تلویزیون ایران ندارد.
اما گاهی بهعنوان یک رسانهای نگاهی به برنامههای تلویزیون میاندازم تا ببینم چه خبر است. واقعاً بعضی از این برنامهها نفرتانگیز و سطح پایین هستند. اگر یکی از مدیران تلویزیون ادعا دارد که این برنامهها باکیفیتاند، بیاید با هم بنشینیم، آنالیز کنیم و ببینیم چقدر این تولیدات سخیف و سطحی هستند.
یکی از وظایف تلویزیون ارتقای سطح سلیقه عمومی است. اگر قرار باشد هر محتوای سطح پایینی را پخش کند، دیگر چه ارزشی دارد؟ در گذشته، تلویزیون یک استاندارد مشخص برای انتخاب چهرهها و برنامهها داشت. برای مثال، در حوزه موسیقی، خوانندههایی که در تلویزیون بودند، سطحی بالاتر از خوانندههای کوچهبازاری داشتند. گزارشگران ورزشیاش برند بودند، سریالها و فیلمهایش یک سطح مشخص از کیفیت داشتند. اما الان چه آوردهای دارند؟ در ۱۰ سال گذشته، چه چیزی از خودشان به جا گذاشتهاند که بعدها بتوان به آن افتخار کرد؟
با این حال بودجه تلویزیون هر سال افزایش پیدا میکند. آیا این افزایش بودجه تأثیری در کیفیت برنامهها داشته است؟ طی یک دهه گذشته، بودجه تلویزیون به طرز عجیبی رشد کرده است. مثلاً بودجه پیشنهادی آن ۳۴۰۰ درصد افزایش پیدا کرده و به حدود ۳۵ هزار میلیارد تومان رسیده است. اما آیا با این حجم از بودجه، کیفیت برنامهها هم رشد کرده است؟ سؤال اصلی اینجاست: وقتی تلویزیون آورده و مخاطبی ندارد و محتوای باکیفیت تولید نمیکند، پس چرا همچنان از طرف دولت حمایت مالی میشود؟
چون تلویزیون در ایران یک رسانه حاکمیتی است، نه یک رسانه ملی. یعنی بودجهاش بر اساس تغییرات تورمی، نیازهای حاکمیتی و نرخ ارز تعیین میشود، نه بر اساس میزان مخاطب یا کیفیت تولیداتش. نکته جالب این است که اگر اختیار بودجه تلویزیون دست دولت فعلی بود، مطمئنم که این مدیران را تأیید نمیکرد. حتی اگر این افراد در ظاهر همجهت باشند، از نظر رویکردی تفاوت زیادی دارند. پس این بودجه نه به خاطر عملکرد رسانه، بلکه برای حفظ ساختار حاکمیتی آن اختصاص داده میشود.
یکی از بزرگترین اشکالاتی که در نهادها و سازمانهای ما به وجود آمده، تورم نیروی انسانی است. این را خودشان هم در انتخاباتها میگفتند. هر رئیسجمهوری که سر کار آمده، تعداد زیادی نیرو به نهاد ریاستجمهوری اضافه کرده است. مثلاً اگر رئیسجمهور قبلی ۴۰۰ نفر را به این نهاد اضافه کرده باشد، نفر بعدی که میآید، دوباره همین تعداد را اضافه میکند. این اتفاق فقط در ریاستجمهوری نیست؛ در وزارت ارشاد، صداوسیما و دیگر سازمانها هم همین وضع وجود دارد.
وقتی بودجهای برای این سازمانها تخصیص داده میشود، ۶۰ تا ۷۰ درصد آن صرف نگهداری سازمان، پرداخت حقوق کارمندان، بیمه و سایر مسائل معیشتی میشود. به همین دلیل، وقتی یک هنرمند بخواهد یک فیلم یا سریال بسازد، باید از هفتخوان رستم عبور کند. به قدری به او فشار میآورند که مجبور میشود از منابع دیگری کمک بگیرد، محدودیتهای مختلف را دور بزند و در نهایت، اثرش تحتتأثیر این فشارها قرار میگیرد.
یعنی معتقدید مشکل اصلی بودجه نیست، بلکه نحوه مدیریت آن است؟
دقیقاً! خود بودجه مسئلهای ندارد. ما نباید با تنگنظری به این قضیه نگاه کنیم. باید رسانه خودمان را دوست داشته باشیم. من رسانه خودم را دوست دارم، اما کسانی که الان آن را اداره میکنند، درک درستی از کار فرهنگی ندارند. نقدهایی که به این سازمان میشود، به نفع نظام فرهنگی کشور است، اما مدیران فعلی نهتنها نقدهای مثبت را نمیپذیرند، بلکه نقدهای منفی را هم درک نمیکنند. کسانی که در رأس این سازمان قرار دارند، بالاخره از بازخوردهایی که میگیرند تأثیر میپذیرند، اما سوال اینجاست که چقدر به این بازخوردها اهمیت داده میشود؟
مشکل اصلی تلویزیون ایران این است که مدیرانش بهروز نیستند و رسانه هم ملی نیست. مدیران اصرار دارند که خود را «رسانه ملی» معرفی کنند، اما در عمل، رفتارشان نشان میدهد که میلی هستند و «به میل خودشان» رفتار میکنند.
مثلاً شما ببینید، اگر کسی فامیلیاش «درستکار» باشد، نیازی ندارد که مدام بگوید «من درستکار هستم»؛ چون این در شناسنامهاش ثبت شده است. تلویزیون هم اگر واقعاً ملی باشد، نیازی به تأکید مداوم بر این عنوان ندارد. اما وقتی منتقدان میگویند این سازمان ملی نیست، ناراحت میشوند.
در واقع، تلویزیون از این میترسید که آدمها مشهور شوند و دیگر در اختیارش نباشند، برای همین سعی کرد چهرهسازی را متوقف کند. اما نتیجه عکس داد؛ مثلاً عادل فردوسیپور، به جای اینکه حذف شود، حتی محبوبتر از قبل شد!
طبق آمار، تعداد کارمندان صداوسیما بین ۳۰ تا ۹۰ هزار نفر تخمین زده میشود. این آمار دقیق نیست. آقای محمد هاشمی، رئیس اسبق صداوسیما، گفته بود که تعداد کارمندان این سازمان بین ۸۰ تا ۹۰ هزار نفر است. اما طبق برخی گزارشها، این عدد بین ۳۰ تا ۴۰ هزار نفر تخمین زده شده است. اگر حد وسط را بگیریم، حدود ۵۰ هزار کارمند در این سازمان مشغول به کار هستند.آیا چنین سازمانی که طبق گفته خود مدیرانش، مخاطبانش به ۷۰ درصد هم نمیرسد، باید چنین بودجهای دریافت کند؟ وقتی خود مدیران اعتراف میکنند که میزان بینندهها کاهش یافته، چه دلیلی برای این حمایتهای مالی گسترده وجود دارد؟
بهعنوان یک منتقد، یک ایرانی و کسی که مالیات میدهد، این آمار را قبول ندارم. صداوسیما از بودجه عمومی کشور تأمین میشود و مردم هزینههای آن را از طریق مالیاتشان پرداخت میکنند. اما وقتی در خانه خودم، در خانوادهام، در میان دوستان و آشنایان میبینم که هیچکس تلویزیون تماشا نمیکند، چطور میتوانم این آمار ۷۰ درصد مخاطب را بپذیرم؟در شهرهای بزرگ، میزان بینندههای تلویزیون بسیار کم شده است. شاید در شهرهای کوچک و روستاها، صداوسیما هنوز مخاطبان خودش را حفظ کرده باشد، اما در کلانشهرها، مردم دیگر به این رسانه اعتماد ندارند.
یکی از معاونان فعلی صداوسیما همان کسی است که جشنواره عمار را راه انداخت. ایدهاش این بود که از مساجد فیلمساز تربیت کند. ایده در ظاهر خوب بود، اما مسأله این است که در حوزه فرهنگ، آدمها با زور نگه داشته نمیشوند. اگر کسی استعداد داشته باشد، میماند و رشد میکند؛ اگر نداشته باشد، باید برود.
اما مشکل اینجاست که نگاه مدیریتی صداوسیما باعث شده است که افراد با استعداد حذف شوند و افرادی بدون صلاحیت جایگزین آنها شوند. در نتیجه، ما با رسانهای بیکیفیت و بیمخاطب مواجه هستیم.
رقم بودجه صداوسیما چشمگیر و بسیار زیاد است، در حالی که ما در سایر حوزههای فرهنگی، دستمان بهشدت بسته است. کل بودجه فرهنگی کشور حدود چهار درصد از کل بودجه است، که بخش عمده آن را صداوسیما میبلعد. وزارت ارشاد هم از این مقدار اندکی دریافت میکند، اما همان را هم بخشهای غیرسینمایی میبلعند و چیزی به سینما نمیرسد.
نکته دیگر این است که صداوسیما از تبلیغات درآمد بسیار زیادی دارد. بسیاری از نهادها مجبور هستند که تبلیغاتشان را در صداوسیما پخش کنند. شما ببینید، در برنامههای ورزشی مثل فوتبال، ۱۵ دقیقه پشت سر هم تبلیغات پخش میشود. با این وجود، چرا باید این سازمان همچنان از بودجه عمومی کشور تغذیه شود؟
یکی از شاخصههای اصلی تلویزیون، بیسلیقگی است. سطح فرهنگی برنامهها بسیار پایین آمده و مردم هیچ حسی نسبت به این برنامهها ندارند. برنامهها میآیند و میروند، بدون اینکه تأثیری بگذارند.
شما ببینید، برای شب یلدا یا نوروز، دکورهای عظیم، لباسهای فاخر، گلآراییهای پرهزینه و زرقوبرق زیاد دارند، اما محتوا ندارند. وقتی محتوایی تولید نمیشود، همه اینها بیفایده است.
چرا تلویزیون از نظر محتوایی اینقدر ضعیف شده است؟
به خاطر اینکه افراد خلاق، نویسندگان، فیلمسازان و تولیدکنندگان محتوای واقعی را از خودش دور کرده است. وقتی مردم و هنرمندان به تو اعتماد نکنند، دیگر حاضر نیستند با تو همکاری کنند.
من به دوربین تلویزیون اعتماد ندارم که جلوی آن صحبت کنم، چون میدانم که حرفهایم را تقطیع میکنند، جملههایم را جابهجا میکنند و از آن چیزی میسازند که باب میل خودشان باشد. همین کار را در جشنواره فجر کردند؛ صحبتهای مرا تغییر دادند و یک منتقد همسو با خودشان را آوردند تا علیه من حرف بزند. مشکل اصلی محتوا است. درد من، شما و همه اهالی فرهنگ این است که صداوسیما محتوا ندارد.
با میز و صندلی و دکور بزرگ، صاحب محتوا نمیشوید. شاید با دعوت از بعضی چهرهها بتوانید کمی وضعیت را بهتر کنید، اما وقتی حتی آنها هم مجبور باشند با محدودیت و سانسور صحبت کنند، نتیجه همان میشود که امروز میبینیم؛ یک تلویزیون بیمخاطب و بیاثر.
به افزایش بودجهها در سینما و تلویزیون اشاره کردیم. فکر میکنید این افزایش بودجهها چه تأثیری بر کیفیت آثار داشته است؟
قیمتها بهشدت بالا رفته است. حالا من دقیق نمیدانم در تلویزیون چه خبر است، ولی در سینما وقتی بودجههای ۵۰۰ میلیون تا یک میلیاردی تبدیل به ۱۰ تا ۳۰ میلیارد تومان شده، قطعاً در تلویزیون هم همین اتفاق رخ داده است.
از طرفی، یک رقیب جدید و قوی به نام پلتفرم به میدان آمده است. این پلتفرمها توانستهاند آدمهای بهتری را جذب کنند و کیفیت کار را بالا ببرند. واقعاً بخشی از بار تلویزیون ایران را پلتفرمها به دوش کشیدهاند. پلتفرمها نهتنها به سینمای ایران کمک کردند، بلکه وضعیت سریالها و برنامههای ایرانی را هم بهبود بخشیدند. در حالی که فیلمهای طنز سطح پایین در سینما به اوج رسیده بودند، پلتفرمها توانستند مسیر را اصلاح کنند.
یعنی به نظر شما پلتفرمها باعث شدهاند که ساختار تولید محتوا در ایران تغییر کند؟
بله، تلویزیون، سینما و پلتفرمها هرکدام جایگاه خودشان را دارند، اما پلتفرمها یک هندسه جدید به وجود آوردهاند. مثلاً سریال «تاسیان» را ببینید. چند قسمت از آن پخش شده، اما حجم تبلیغاتی که تلویزیون با توقیف این اثر برایش انجام داده، میلیاردها تومان ارزش دارد، در حالی که خود سازنده نیازی به تبلیغ نداشته و حتی تبلیغی هم نکرده است! بعد از اینکه ساترا آن را توقیف و رفع توقیف میکند، تلویزیون ایران مجبور میشود دوباره درباره «تاسیان» حرف بزند!
ما از تلویزیون فرار کردیم و در برنامههایش شرکت نمیکنیم، اما جالب اینجاست که تلویزیون مجبور میشود درباره برنامههایی که ما در پلتفرمها ساختهایم، صحبت کند و حتی نقد بنویسد! خب اگر تلویزیون بلد است، اول مشکل خودش را حل کند. اگر واقعاً رسانه خوبی است، چرا مردم و هنرمندان از آن فرار میکنند؟
تلویزیون هنرمندسوزی کرد چون چون برنامهسازی حاکمیتی شد، بودجهها حکومتی شد و محتوا دیگر برای مردم ساخته نشدآنچه که در این سالها اتفاق افتاده، یک برنامه هدفمند برای حذف چهرهها و برنامههای تأثیرگذار بوده است. به نظر من، تلویزیون قصد داشت مرجعیت را از چهرههای شناختهشده بگیرد و افراد جدیدی را جایگزین کند. اما مشکل اینجاست که این افراد جدید، فاقد بنیه فکری و هنری لازم برای موفقیت بودند.
شما اشاره کردید که تلویزیون برنامه فرهنگی ندارد. این یعنی کاملاً این حوزه را از دست داده است؟
بله، ما در تلویزیون ایران برنامه فرهنگی نداریم! شبکه چهار، که بهاصطلاح شبکه فرهنگی است، اصلاً دیده نمیشود. چند نفر مینشینند و ساعتها طوری صحبت میکنند که کسی متوجه نمیشود چه میگویند! اما در شب عید و مناسبتهای خاص، ناگهان همه فیلسوف میشوند. انگار اصلا مسئلهای به نام تعادل در برنامهسازی صداوسیما وجود ندارد. خب اگر برنامه مناسبتی خوب است، پس چرا در طول سال چنین برنامههایی نداریم؟ چرا یکباره در یک مقطع زمانی خاص کلی برنامه میسازند، اما بعد دوباره همان سکوت و بیمحتوایی ادامه پیدا میکند؟
شما گفتید که علاوه بر حذف چهرهها، خود هنرمندان هم از تلویزیون فاصله گرفتهاند. اما تلویزیون زمانی هنرمندان زیادی را معرفی میکرد. چه شد که امروز به این وضعیت رسیدیم؟ زمانی تلویزیون محل کشف و معرفی استعدادها بود. خیلی از چهرههایی که الان در پلتفرمها برنامه میسازند، در همین تلویزیون رشد کردند. اما تلویزیون تصمیم گرفت که نهتنها برنامههای خوب تولید نکند، بلکه «هنرمندسوزی» هم انجام دهد. یعنی علاوه بر اینکه کیفیت برنامهها پایین آمد، چهرههای محبوب و توانمند را هم حذف کرد.چرا؟
چون برنامهسازی حاکمیتی شد، بودجهها حکومتی شد و محتوا دیگر برای مردم ساخته نشد.
یعنی تلویزیون به جای اینکه کیفیتش را بالا ببرد، به حذف و سانسور روی آورد؟
دقیقاً همینطور است. تلویزیون با حذف چهرهها، خودش را ضعیف کرد. امروز میبینیم که نه مردم برنامههای تلویزیون را نگاه میکنند و نه هنرمندان حاضرند در آن فعالیت کنند.البته این دیدگاه شخصی من است و ممکن است اشتباه کنم. اما بهعنوان کسی که در حوزه فرهنگ و رسانه فعالیت میکند، این را با اطمینان میگویم که تلویزیون با دست خودش نابود شد.
در پنج سال گذشته تلویزیون ایران شاهد حذف چهرهها و برنامههای مؤثر بوده است. به نظر شما این روند هدفمند بوده یا اتفاقی؟
آنچه که در این سالها اتفاق افتاده، یک برنامه هدفمند برای حذف چهرهها و برنامههای تأثیرگذار بوده است. به نظر من، تلویزیون قصد داشت مرجعیت را از چهرههای شناختهشده بگیرد و افراد جدیدی را جایگزین کند. اما مشکل اینجاست که این افراد جدید، فاقد بنیه فکری و هنری لازم برای موفقیت بودند.
نتیجه چه شد؟ هیچ چهره جدیدی در تلویزیون متولد نشد، هیچ استعدادی شکوفا نشد، برنامههای مهم تعطیل شدند و سطح برنامههای سرگرمکننده هم بهشدت پایین آمد.
در واقع، تلویزیون از این میترسید که آدمها مشهور شوند و دیگر در اختیارش نباشند، برای همین سعی کرد چهرهسازی را متوقف کند. اما نتیجه عکس داد؛ مثلاً عادل فردوسیپور، به جای اینکه حذف شود، حتی محبوبتر از قبل شد.
شما این روند را به یک «برنامهریزی حسابشده» شبیه میدانید یا بیشتر محصول تنگنظری مدیران است؟
اگر این روند آگاهانه و هدفمند انجام شده بود، شاید حتی قابل تحسین بود! چون در آن صورت، یک استراتژی هوشمند پشت این ماجرا قرار داشت. مثلاً اینکه خودشان آگاهانه یک دو قطبی ایجاد کنند، چهرهای را حذف کنند تا در جای دیگر دیده شود و بدینوسیله توجه را به بخشهای دیگر جلب کنند.
اما متأسفانه چنین هوشی پشت این تصمیمات نیست! چیزی که ما دیدهایم، صرفاً یک تنگنظری عمیق است، نه یک نقشه حسابشده. اینطور نبوده که اتاق فکری بنشیند و بگوید این روش را پیش میگیریم تا مخاطب را در فضای محدود تلویزیون نگه داریم. نه، این کارها کاملاً غریزی و از سر ترس انجام شده، نه بر اساس فکر و برنامهریزی.
آینده تلویزیون ایران را چطور میبینید؟ آیا تغییری در این روند بسته مدیریتی اتفاق خواهد افتاد؟
در طول زندگیام یک چیز را خوب درک کردهام: زمانه به جلو میرود و جهان تغییر میکند. شما دو راه بیشتر ندارید؛ یا با آن تغییر میکنید، یا تغییر شما را از بین میبرد!
تلویزیون ایران محکوم به تغییر و پیشرفت است. وقتی حتی تلویزیون خصوصی طالبان در افغانستان از تلویزیون ایران جلوتر است، یعنی ما خیلی عقب ماندهایم. شما این را با تلویزیون ایران مقایسه کنید، بعد متوجه میشوید که چقدر زیان کردهایم.
پس این تغییر حتماً اتفاق خواهد افتاد، حتی اگر با زجر دادن نسل ما باشد! بله، مدیران فعلی تلویزیون نگاههای بستهای دارند، ولی تاریخ به ما ثابت کرده که مسیر تحول اجتنابناپذیر است.
ساترا اصلاً قانونی نیست! حداقل به این شکلی که الان وجود دارد، هیچ مبنای قانونی مشخصی ندارد و خودشان هم نتوانستند ثابت کنند که ساترا میتواند به یک نهاد قانونی تبدیل شود
درباره نقش ساترا در این ماجرا چه فکر میکنید؟ آیا این نهاد توانایی مدیریت یک فضای باز فرهنگی را دارد؟
ساترا اصلاً قانونی نیست! حداقل به این شکلی که الان وجود دارد، هیچ مبنای قانونی مشخصی ندارد و خودشان هم نتوانستند ثابت کنند که ساترا میتواند به یک نهاد قانونی تبدیل شود. مشکل اصلی این است که ساختار ساترا و نظارتی که میخواهد اعمال کند، در تعارض با تولید فرهنگ است. اگر ما ادعا داریم که به دنبال تمدنسازی هستیم، این اتفاق فقط در فضای آزاد رخ میدهد، نه با محدودیتهای تنگنظرانهای که ساترا اعمال میکند.
یعنی شما معتقدید نظارت ساترا بر پلتفرمها هم غیرمنطقی است؟
کاملاً غیرمنطقی است. خود تلویزیون به هر دلیلی تصمیم گرفته که فضای خودش را بسته نگه دارد، هیچ روزنهای را باز نکند و از ورود چهرههای جدید جلوگیری کند. اما از آن طرف، حالا پلتفرمهای خصوصی آمدهاند و یک فضای نسبتاً بازتر را تجربه میکنند.
حالا تلویزیون که خودش در این کار شکست خورده، آمده و میخواهد ناظر بر پلتفرمها باشد، خب اگر تلویزیون ایران واقعاً صلاحیت داشت، خودش میتوانست برنامههای موفق بسازد، نه اینکه بخواهد برای دیگران تعیین تکلیف کند! این نه از نظر عقلی درست است، نه از نظر منطقی. این فقط یک دایره حسادت است که روزبهروز گستردهتر میشود.
پس به نظر شما، تلویزیون با نظارت بر پلتفرمها فقط به دنبال جلوگیری از ریزش مخاطب خودش است؟
در واقع، تلویزیون بهجای اینکه خودش محتوای خوب تولید کند، فقط به این فکر میکند که جلوی دیگران را بگیرد! این رفتار، کاملاً بر اساس ترس از دست دادن مخاطب است.
حالا تلویزیون که خودششکست خورده، آمده و میخواهد ناظر بر پلتفرمها باشد، خب اگر تلویزیون ایران واقعاً صلاحیت داشت، خودش میتوانست برنامههای موفق بسازد، نه اینکه بخواهد برای دیگران تعیین تکلیف کند!
برخی معتقدند که آنچه در رسانهها منتشر میشود، توسط ساختارهای مالی و سیاسی کنترل میشود. نظر شما چیست؟
همیشه این پرسش وجود دارد که از پشت دوربین چه کسی سخن میگوید؟ و همیشه هم یک پاسخ مشخص برای آن هست: این ترتیبات مالی و سیاسی است که تعیین میکند چه کسی از پشت دوربین حرف بزند. در واقع، دستگاه رسمی کشور مشخص میکند چه کسی چه چیزی بگوید. اگر از حرفی خوششان بیاید، فضا را باز میکنند، اگر بدشان بیاید، آن را محدود میکنند. اما این چرخه ناکارآمد است.
روز اولی که پلتفرمها راه افتادند و حتی اوایل برخی محتواها را بهصورت رایگان پخش میکردند، خیلی خوشحال شدم! با خودم گفتم: چه اتفاق قشنگی، چه ذهن خلاقی پشت این ماجرا است.
ما در ایران یک جمعیت ۸۰ تا ۹۰ میلیونی داریم، اما فراتر از آن، حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ میلیون فارسیزبان در کشورهای اطراف مثل افغانستان، تاجیکستان و دیگر کشورهای همجوار داریم.
ایران همیشه مرکز فرهنگی این منطقه بوده، زایندهترین، متفکرترین و سازندهترین تولیدات هنری، فرهنگی و حتی سیاسی از این کشور بیرون آمده است. حالا وقتی دیدم این پلتفرمها دارند برای این جمعیت گسترده، خوراک فرهنگی تولید و صادر میکنند، واقعاً خوشحال شدم و نکته مهم اینکه هیچکس در این پلتفرمها از خط قرمز خارج نشده است، اتفاقاً این تلویزیون است که از ریل خودش خارج شده، نه پلتفرمها!
اگر مدیریت رسانهای ما قدرت فرهنگیمان را درک کند و به درستی از آن استفاده کند، ایران همچنان مرکز ثقل فرهنگی منطقه باقی میماند
شما وقتی این محتوای تصویری را به درستی مدیریت کنید، باعث میشوید که این ۳۰۰ میلیون جمعیت فارسیزبان اطراف، از نظر فرهنگی شبیه ما فکر کنند، شبیه ما بپوشند، شبیه ما رفتار کنند! اگر این محتوا از ایران نیاید، این کشورها یا باید آن را از آمریکا بگیرند، یا از هند! اما ایران برایشان نزدیکتر، همجوارتر و همجنستر است. پس این یک سیاست فرهنگی درست و حسابشده بود.
ببینید، ۳۵ سال پیش ما سریال “امام علی” را ساختیم، امروز آنها سریال “معاویه” را میسازند. این خودش یک نوع گفتوگوی فرهنگی است! یعنی بهجای اینکه با نیروی نظامی بجنگیم، از طریق فیلم و سریال حرف میزنیم. این یعنی قدرت فرهنگی، مسئله این است اگر ایران روی کیفیت سریالها و تولیدات تصویری سرمایهگذاری کند، میتواند همچنان تأثیرگذار باشد؟
قطعاً، اگر شما کیفیت تولیدات را بالا ببرید، یعنی کار را به آدمهای کاربلد بسپارید، ایران میتواند همچنان نقش اصلی را در این میدان داشته باشد. مثلاً، وقتی یک کارگردان مثل داوود میرباقری را داشتیم و توانست «امام علی» را بسازد، نتیجهاش چه شد؟ یک سریال ماندگار که هنوز هم در دهه ۱۴۰۰ میتوان آن را پخش کرد. پس مسئله اینجاست: اگر مدیریت رسانهای ما این قدرت را درک کند و به درستی از آن استفاده کند، ایران همچنان مرکز ثقل فرهنگی منطقه باقی میماند.
در جشنواره فجر۴۳ ، منتقدین جناح راست فکری شکست خوردند، چرا؟ چون هیچ محتوایی برای ارائه نداشتند
به نظر شما، چرا صداوسیما در تربیت و حفظ چهرههای تأثیرگذار موفق نبوده است؟
رضا درستکار: ببینید، در چهل سال گذشته، ما فقط یک داوود میرباقری پیدا کردیم. ممکن است چند نفر دیگر هم از نظر فنی در حد او باشند یا حتی بهتر، اما به لحاظ اندیشه و تفکر، چنین زایشهایی کمتر اتفاق میافتد.
مشکل اصلی این است که تلویزیون فکر میکند برنامهسازی کار سختی نیست؛ علی نقد میکند، رضا موسیقیاش را میخواند حسن آقا هم برنامه میسازد، اما واقعیت این است که نظام فرهنگی اینطور کار نمیکند، نظام فرهنگی شبیه نظام ورزشی است. شما فقط یک علی دایی دارید. نمیتوانید او را بسازید یا تکرارش کنید.
تلویزیون ایران حتی در حسادت هم ناموفق بوده. حسادت هم یک نوع مدیریت میخواهد، اما اینها حتی حسادت را هم بلد نیستند!
در جشنواره فجر۴۳ ، منتقدین جناح راست فکری شکست خوردند، چرا؟ چون هیچ محتوایی برای ارائه نداشتند. اگر تلویزیون فکر میکند که خیلی محق است، پس باید فرصت رشد را برای نسل جدید فراهم کند، نه اینکه آنها را به سمت جناح مقابل هل بدهد!
پس شما معتقدید که حتی در حسادت کردن هم صداوسیما موفق عمل نکرده است؟
تلویزیون ایران حتی در حسادت هم ناموفق بوده. حسادت هم یک نوع مدیریت میخواهد، اما اینها حتی حسادت را هم بلد نیستند!
میآیند میگویند: «فلان سریال توقیف شد!» یا «فلان اثر ممیزی خورد!» خب، چه اتفاقی میافتد؟ اولاً، همان سریالهایی که شاید ارزش خاصی نداشتند را بزرگ میکنند، ثانیاً، تمرکز خود را روی مسائل سطحی میگذارند و وقتی رقبا یک حرکت جدی انجام میدهند، هیچ پاسخی ندارند.
پارسال یک سریال درباره حسن صباح ساخته شد، امسال هم سریالی درباره معاویه، اما تلویزیون ایران هیچ واکنشی ندارد، هیچ رقابتی نمیکند و نتیجهاش این است که تاریخ و هویت ایران از همه طرف ضربه میخورد، حتی از داخل کشور.
خندهدار است که اینها حتی نمیتوانند مدیریت یک رقابت فرهنگی را برعهده بگیرند. اما تاریخ ایران ضربه نمیخورد، بلکه کسانی که مسئول این اتفاقات هستند، خودشان از صحنه حذف میشوند. ایران باقی خواهد ماند، اما نام بعضیها در تاریخ حتی به یاد هم نخواهد ماند!
ایران باقی میماند، چون همیشه راهی برای دیده شدن پیدا میکند. حتی در سختترین شرایط، وقتی تمام درها بسته است، یک روزنه از جایی باز میشود.
مثلاً انیمیشن «در سایه سرو» را ببینید. یک روز از خواب بیدار شدیم و دیدیم که در اسکار جایزه گرفته است، شما نمیتوانید نام ایران را حذف کنید. خورشید ایران همیشه در نقطهای از دنیا طلوع میکند. ایران و فرهنگش کار خودش را انجام میدهد اما رو سیاهیاش برای عدهای میماند.
رقیب خارجی ما پارسال یک سریال درباره حسن صباح ساخت، امسال هم سریالی درباره معاویه، اما تلویزیون ایران هیچ واکنشی ندارد، هیچ رقابتی نمیکند و نتیجهاش این است که تاریخ و هویت ایران از همه طرف ضربه میخورد، حتی از داخل کشور
عملکرد تلویزیون در چهرهسازی را در سالهای اخیر چطور ارزیابی میکنید؟
تلویزیون در چهرهسازی موفق نبوده است. چهره یکدفعه ایجاد نمیشود! اینطور نیست که یک نفر را ناگهانی بسازید و او تبدیل به چهرهای تأثیرگذار شود.
اما تلویزیون حتی چهرههایی که دارد را هم حذف میکند، بعد وقتی دچار استیصال میشود، عقبگرد میکند و دوباره سراغ همانها میرود؛ مثلاً بعد از فشارها دوباره «پایتخت» را ساختند، یا آقای طهماسب را برگرداندند، اما نکته مهم اینجاست که همین چهرهها در بازگشت دوباره، موفق نبودند، چون این برگشت از روی علاقه نبود، از روی اجبار بود.
سه سال مدیریت پیمان جبلی بدترین دوران صداوسیما بود
عملکرد مدیریت صداوسیما در سالهای اخیر، بهویژه دوره جبلی، را چطور ارزیابی میکنید؟
صادقانه بگویم، این سه سال، بدترین دوران تلویزیون بوده است. هیچکدام از برنامههایش کارآمد نبوده، مردم را آزار داده و اطلاعات نادرستی منتشر کرده است.
۲۴۵۲۴۵