به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، عضو سازمان مجاهدین خلق بود اما سال ۱۳۵۶، یک سال پیش از آنکه آبان ۱۳۵۷ همراه با آیتالله طالقانی پس از ۶ سال از زندان آزاد شود، از سازمان جدا شد اما وقتی اعتبارنامهاش در مجلس اول شورای اسلامی به عنوان نماینده گرگان بررسی شد، حاضر نبود اعلام کند که از سازمان خارج شده و در نهایت مرتضی انواری و آیتالله انواری آن را اعلام کردند.
این شمهای از زندگی محمد محمدی گرگانی است که آن را در گفتوگویی با محمد آگاه در کتاب «شرح حق» روایت کرده است.
چریکی که شلیک نکرد!
یکی از مهمترین فرازهای این گفتوگو شرح عضویتش در سازمان مجاهدین خلق، فراری شدنش پس از لو رفتن تشکیلات در شهریور ۱۳۵۰، بازداشتش از فروردین ۱۳۵۱ و شکنجهاش و داوریاش درباره مبارزه مسلحانه بود. گرچه گفته چریکی بود که که هرگز از اسلحه استفاده نکرد و حتی یک پاسبان را خلعسلاح نکرد و سیانور زیر زبانش نگذاشت و در درگیری نارنجکی نینداخت اما وقتی بازداشت شد از ساعت ۱۱:۳۰ صبح تا ۱۲ شب یکسره شکنجه شد: «به طور کامل عریانم کردند، بعد روی مجرای ادرارم، برق گذاشتند. برقی که هر بار روشن میشد، تمام بدنم میلرزید. تا مدتها نمیتوانستم دستشویی بروم. الان بعد از گذشت تقریبا ۴۵ سال، هنوز هم مشکل پروستات دارم. اخیرا دیگر به استفاده از سوند رسیده است.»
پیشنهادی از دربار
بعد از شکنجه، وقتی افتان و خیزان بود، یکی وارد سلول شد که میگفت از دربار آمده است؛ پیشنهاد «یک معامله ساده» داشت: «همین الان از اینجا برو بیرون، شما فوقلیسانس حقوقی و مشاور حقوقی بودی. جایت اینجا نیست. عدهای در دربار نشستند و به این نتیجه رسیدند که به شما کمک کنند. ما دستت را میگیریم. از اینجا برو بیرون. گفت ساعتی فلان قدر به شما پول میدهیم و فقط کار علمی و تخصصی انجام بدهید. اینجا غلط میکنند به شما دست بزنند. دست زن و بچهات را هم بگیر و برو.» قبول نکرد: «افرادی از کادر بالای حزب توده به دربار رفتند و برای دربار هم مشاور شدند. گفتم نه، ختم آنجاست.»
روزی که شریفواقفی را سوزاندند
محمدی گرگانی سال ۱۳۵۴ که سازمان مواضع ایدئولوژیک خود را تغییر داد، در زندان بود: «همه ناراحت بودند. افراد، سرمایه و پول گذاشتند، یکدفعه یکی آمده و گفته ما مارکسیستیم. آن هم با فاجعهای که مجید شریفواقفی را ترور کردند و سوزاندند… همه سازمان در زندان بودند.»
او خاطرهای عجیب از آن روز نقل کرده است: «ساواک حسابی استفاده کرد. روزی که جسد مجید شریفواقفی را سال ۵۴ در تلویزیون نشان دادند، مهدی عراقی از افراد مؤتلفه در زندان با ما بود. این آدم، بازاری و خیلی خیلی مرد بود. وقتی نشان دادند، همه کز کرده و شروع به گریه کردند. حاج مهدی عراقی هم من را در بغل گرفت و به گریه افتاد. گفت محمد پنجاه سال عقب افتادیم. کل روشنفکری دینی از سال ۵۴ کلا دیگر موضعش عوض شد. به این علت که بعد از ۵۴، روحانیت قاطبه قدرت را دستش گرفت و روشنفکری در سال ۵۴ از درون ضربه وحشتناکی خورد. ضربه از درون بود، یعنی کسی آمده و میگوید اصلا ما مارکسیست هستیم. اعلام کرد ما پوسته سازمان را دور انداختیم و مغزش را گرفتیم. ما مارکسیستیم. ترور کردند. مجید را ترور کردند، صمدیه را ترور کردند، بچههای دیگر را هم همینطور. ضربه خیلی وحشتناک بود. هنوز هم جامعه مذهبی ما در عکسالعمل است وگرنه در سال ۵۱، روحانی ۵۰ ساله پشت سر یک جوان ۲۷ ساله نماز جماعت میخواند. باورتان نمیشود. در زندان یک یا چند نفر از آقایان گفتند که اینها همه مارکسیستند. آقای مهدوی کنی زود از جا بلند شد و با عصبانیت گفت اگر احمد رضایی الان باشد، جلو میایستد و من پشت سرش نماز میخوانم، اگرچه قرائتش غلط باشد. چنین موقعیتی بود، یعنی موج عمومی جامعه بود. روشنفکران، روحانیت، مردم وآقای هاشمی رفسنجانی که قبل از زندان و قبل از سال ۵۰ با او ارتباط داشتم، خیلی حمایت میکردند.»
مبارزه مسلحانه شکست خورد
«راه قطعا شکست خورد»؛ این داوری چریک سابق است: «هیچ مخالفی نمیتواند حکومت را سرنگون کند. حکومت، اول به دست فرهنگ و مشروعیتش میپوسد… همیشه در هوا ویروس هست، اما هیچ ویروسی نمیتواند فرد را مریض کند. باید در من، زمینه و آمادگی باشد.» او اعتراف کرده راهی که رفته «غلط بود».
* نقلقولها از صفحات ۱۸۸ تا ۲۰۷ کتاب است.
شرح حق
تاریخ شفاهی حقوق ایران (جلد دوم)
گفتوگو با نجادعلی الماسی، محمد آشوری، محمد محمدی گرگانی و عبدالله شمس
نشر نگاه معاصر
چاپ اول ۱۴۰۲
۲۵۹